دویست و پنجاه و یکمین خاطره ی چی شد چادری شدم: جشن تکلیف


من درسن 8سالگی چادر پوشیدم .در کلاس سوم دبستان که درس می خواندم، همه ی دوستانم درکلاس چادر سر می کردند. در آن سال درمدرسه برای مان جشن تکلیف گرفتند.

درجشن تکلیف ما نیز نمایش بازی کردیم و من

ادامه نوشته

صد و نود و نهمین خاطره : وقتی "چی شد چادری شدم؟" موضوع انشاء شد

وقتی منتظر ظهور برامون کامنت گذاشت که : از الان دیگه به مسخره شدن توسط دیگران اهمیت نمیدم ، شاید خودشم خبر نداشت این کامنت یه خانم معلم رو مصمم می کنه که موضوع انشای این هفته ی کلاسشو "چی شد چادری شدم؟ " تعیین کنه

وقتی منتظر المهدی(عج) (همون خانم معلم) برام کامنت گذاشت که تصمیم داره این کار رو بکنه باورم نمیشد اینقدر زود بیاد و بگه خاطره های شاگردان کلاس ششم ابتدایی اش را در وبلاگش گذاشته.

پست جدید این خانم معلم رو بدون کم و کاست اینجا می زارم:

*به نام خالق زیبایی ها*

"از لحظه ی عروجت بگو، از انتخاب های خدایی ات و از خاطره های آن"

سلام به بازدیدکنندگان گرامی

چند سال قبل

ادامه نوشته

صد و نودمین خاطره ی چی شد چادری شدم: یک نوجوان چادری

سلام

خیلی خیلی از این سایت بسیار خوبتون تشکر می کنم راستش من امسال به کلاس ششم می روم و از کلاس سوم تا حالا هد می زدم.

من از وقتی هد زدم که یک روز در سر صف مدیرمان گفت حتی اگر یک تار موی شما پیدا باشد و نا محرم آن را ببیند گناه دارد و از آن وقت شد که من هد می زدم.

حالا چادر سر کردنم: من

ادامه نوشته

صد و هفتادمین خاطره ی چی شد چادری شدم: 10 سال طول کشید تا عاشق چادرم شوم

راستش خجالت می کشم بگم خیلی طول کشید تا عاشق چادرم بشم. چون به نظرم چادر انقدر زیباست که شخصی که اون رو به عنوان حجاب انتخاب می کنه زود جذب می کنه. ولی برای من تقریبا 10 سال طول کشید تا زیباییش را بفهمم.

از سال اول راهنمایی خودم شروع کردم به چادر سر کردن. دوستانم که مانتویی بودند فکر می کردند به خاطر خانواده،  چادر سر می کنم. وقتی متوجه می شدند انتخاب خودمه تعجب می کردند. دیگه از مادرم هم بیشتر به چادر مقید بودم. البته این تقید نه به خاطر علاقه بود و نه به خاطر اجبار خانواده. خیلی ذوق و شوق برای چادر سر کردن نداشتم. گاهی اوقات

ادامه نوشته

صد و سی و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم؛ بهشت را به بهانه دهند

سلام بر مدیر محترم وبلاگ من و چادرم.

بنا به قولی که بهتون داده بودم داستان چادری شدن و اعتقاد پیدا کردن عمیقم به اون رو برای وبلاگ زیباتون نوشتم. ولی خواهش می کنم هیچ اسم و نشونی از من نباشه... اسم خاطره هم باشه بهشت را به بهانه دهند. باز هم ازتون ممنونم، خدا بهتون اجر این کار عظیم رو بده ان شاء الله.

13 ساله بودم که به خارج از کشور رفتیم. یعنی درست زمانی که نه اعتقاداتم و نه افکارم هنوز شکل نگرفته بود. دلم می خواست همه چیز رو تجربه کنم، همه شخصیت هایی رو که می توانست مال من باشد. همه رو باید امتحان می کردم.

خانواده نسبتا مذهبی داشتم اما هیچ وقت سعی نمی کردند عقایدشان را به من تحمیل کنند. نمی دانم این کارشان تا چه حد درست بود، امام خواه نا خواه مرا در مسیر پر پیچ و خمی قرار داد که پیدا کردن راه درست در آن برای دختری به سن و سال من ممکن به نظر نمی رسید، جز

ادامه نوشته

صد و بیست و چهارمین خاطره چی شد چادری شدم: مثل مروارید و صدف

سلام

دیر شد ولی چون قول داده بودم اومدم بنویسم

بچه ی آرومی بودم حتی مامانم میگن یکی دو سالت بیشتر نبود میرفتی روی پله تو حیاط مینشستی و به درختان و آسمان خیره می شدی از همون روزا چادر رو که تو خون خانوادمون بود، دوست داشتم. مامانم هم برام یه چادر گل گلی خوشگل دوخته بود ،

خنده داره مامانم میگه با چادر چنان روت رو میگرفتی بعدش میدویدی تو بغلم و میگفتی مامان به به... همه به این کارت میخندیدن

بگذریم کم و بیش سرم میکردم اما (به قول بعضیا عشقی) گاهی اوقات گریه میکردم چادرمو میخوام بعضی وقتام راحت کوچولو بودیم دیگه

فکر کنم 9،10 یا کمتر بیشتر بودم که یه چادر مشکی خوشگل داشتم ،سالگرد ارتحال امام خمینی بود ، من عاشق اونجا بودم با

ادامه نوشته

صد و هفتمین خاطره چی شد چادری شدم: یک مدرسه ی خوب و مدیر دغدغه مندش

راستش من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که دخترای فامیل از دوران راهنمایی یا دبیرستان چادری می شدند یعنی عادی بود یه جورایی چه می خواستند چه نمی خواستند باید چادری می شدند. من هم در دبیرستان انتظار موعود ثبت نام کردم که اونجا چادر اجباری بود.

تا قبل از رفتن به دبیرستان چادری نبودم و خیلی هم دوست نداشتم که چادری باشم و یقینا آن احساس من به این دلیل بود که ویژگی های منحصر به فرد این حجاب رو درک نکرده بودم و نقل قول های این و آن برایم بیشتر شعار به نظر می رسید.

فکر می کردم بدون چادر هم می شود حجاب کامل داشت بنابر این چادر سر کردن لزومی نداره.

وارد دبیرستان شدم و در نتیجه اجبارا چادر سر کردم، روزهای

ادامه نوشته

نود و ششمین خاطره چی شد چادری شدم: من و رفاقتم با چادر

*به نام او که خواست

                          و شد....(کن...فیکون)

این پست با کمال افتخار تقدیم میشود به بانوی آب و آیینه...حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها 

سلام رفقا...

اگه بخوام ماجرای چادری شدنم رو بگم...

باید برگردم به قبل...

و اگه بخوام قبل رو بگم باید بچگیم رو براتون تعریف کنم...

خب...

راستش من تو بچگی از دیوار راست بالا میرفتم( حالا نه که الان نمیرم...)

این دیوار راست رو که میگم شوخی نمیکنما...

خونه ما

ادامه نوشته

نود و پنجمین خاطره چی شد چادری شدم: جزء روند طبیعی زندگی ام بود...

الحمدلله، چادر سر کردن در خانواده ما، جزو روند طبیعی زندگی بوده، مثل راه رفتن، غذا خوردن، لباس پوشیدن و...

مثل تمام کارهایی که یک بچه توی روند رشد یاد می گیرد...

خیلی کوچک بودم البته از کلاس اول دبستان هم یادمه که برای مدرسه رفتن، چادر سر می کردم اما اولین بار قبلش بود ، شاید حافظه ی مادر یاری کند...

اما دو خاطره از هزاران خاطره بنده از همراه همیشگی ام؛ همراه اول؛ چادری که اولین بار مادرم برایم دوخت؛ و البته هنوز هم مادر برایم چادر می برّند؛ و همیشه با بسم الله و دعای خیر



چادر بزرگم کرده بود

یکی از شیرین ترین خاطرات بچگی‌ام با چادر، وقتی است که

ادامه نوشته

هشتاد و دومین خاطره چی شد چادری شدم: چادرم رو مدیون مدیر مدرسه مون هستم!

سلام دوستان عزیز، ممنون از طرحتون

چادری شدنم رو مدیون مدیر مدرسه راهنمایی مون هستم ، هر روز می اومدن سر کلاس که چادری ها چادرشون رو بردارن می خواهیم بریم اردو، یه روز دیگه تئاتر یه بار دیگه راهپیمایی حجاب و غیره

راستش چون اسم کس خاصی رو نمی بردن هر روز تعداد چادری های مدرسه چندین برابر می شد، من هم یکی از اونا، این چادر فقط مال برنامه هایی که می بردنمون بود بعد کم کم مدرسه که می رفتم و بعد دیگه خیلی دوستش داشتم.

اما حجاب زیر چادرم چندان مناسب نبود، دفعه اول که

ادامه نوشته

شصت و پنجمین خاطره چی شد چادری شدم: یک مدرسه ی خوب

مامان و بابام مومن بودن، اما متاسفانه زیاد برای مذهبی بودن من و خواهرام از دوران کودکی تلاشی نمیکردند، نمیدونم شاید این از یه نظر خوب بود که ما خودمون راهمون رو انتخاب کنیم، حتی برای اولین نماز خوندن من که حدود 4 یا 5 سالگیم بود مامانم تعریف میکنه که داشتم وضو میگرفتم نماز بخونم که تو هم اومدی گفتی مامان من هم میخوام نماز بخونم منم به جای تشویق گفتم برو بچه حواسمو پرت نکن!!!

میگفت اما تو گوش ندادی و خودت وضو گرفتی و اومدی پشت سرم هر کاری من میکردم رو انجام دادی و نمازتو خوندی!! و از اون به بعد این کار رو هی تکرار کردی تا یاد گرفتی، من 8 سالم بود که نمازم رو قشنگ میخوندم!!


اما فقط نماز!! باز خانوادم واسه حجاب من زیاد قید و بندی یادم نداده بودند!! یادمه به سن تکلیف رسیده بودم نمازم رو میخوندم اما مامانم نه نمیذاشت روزه بگیرم نه مفهوم حجابو یادم داده بود!! تا کلاس پنجم من با نامحرم هم دست میدادم هم روبوسی میکردم هم موهام رو نمیپوشوندم!!! چون اصلا نمیدونستم این کارا گناهه!!

تا اینکه خدا لطف کرد و من

ادامه نوشته

چهاردهمین خاطره: باز هم امام رضا علیه السلام واسطه ی فیض شدند

به بعضی از همراهان قول داده بودم ماجرای چادری شدنم را شرح بدهم ؛ اول بگذارید قدری بیشتر خودم را معرفی کنم؛ خانواده ما متشکل از پدر , مادر , خواهرم و من هست ؛

خواهر بزرگترم یعنی سمانه خانم دو سال از من بزرگتر هست و من خیلی دوستش دارم ؛ زمانی که بدنیا آمدم پدرم اسمم را سارا انتخاب کرد اما بدلیل اصرار بیش از حد مادرش یعنی مادر بزرگم  اسمم را زهرا گذاشتند و این اسم شناسنامه ای من هست اما همه در خانه و فامیل و نیز دوستانم از اول تا حالا منو با اسم سارا صدا می کنند .

خانواده ما در حد معمولی هست و از نظر مذهبی بودن هم در حد متوسط هستیم. مادرم و خواهرم از پوشش چادر استفاده نمی کنند اما نسبت به حجابشون نسبتا مقید هستند . پدر و مادرم ما رو دوست دارند و برای بزرگ کردن ما خیلی زحمت کشیده اند .

سال سوم راهنمایی بودم و تقریبا سال تحصیلی به پایان خودش نزدیک میشد و

ادامه نوشته

یازدهمین خاطره: چادر می ارزید به توهین ها

من از بچگي دوست داشتم چادري باشم ولي خانواده ميگفتن برات زوده وازاين حرفا

زماني كه وارد راهنمايي شدم چادر اجباري بود

از اون جايي كه عاشق چادر بودم با تمام وجوم چادرم رو سرم ميكردم ازاين كه دوستانم وقتي از مدرسه مي اومدن بيرون وچادرشون رو توي كيفشون پرت ميكردن دلم ميگرفت

هميشه بهم توهين ميكردن ولي من

ادامه نوشته

نهمین شرکت کننده: بهانه ی کوچک برای توفیق بزرگ

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

یکی از همین روزهای پاییزی و سال 72 بود ... کلاس اول دبستان ...

خانم ناظم سر صف گفت : هرکس فردا چادر سرش کند ، سر صف جایزه خواهد گرفت.

حواسم رفت پیش چادری که مادر قبلا برایم دوخته بود ... دقیق یادم نیست اولین باری که چادر سرم کردم چند سالم بود ...

ادامه نوشته