دویست و پنجاه و یکمین خاطره ی چی شد چادری شدم: جشن تکلیف
من درسن 8سالگی چادر پوشیدم .در کلاس سوم دبستان که درس می خواندم، همه ی دوستانم درکلاس چادر سر می کردند. در آن سال درمدرسه برای مان جشن تکلیف گرفتند.
درجشن تکلیف ما نیز نمایش بازی کردیم و من
وقتی منتظر المهدی(عج) (همون خانم معلم) برام کامنت گذاشت که تصمیم داره این کار رو بکنه باورم نمیشد اینقدر زود بیاد و بگه خاطره های شاگردان کلاس ششم ابتدایی اش را در وبلاگش گذاشته.
پست جدید این خانم معلم رو بدون کم و کاست اینجا می زارم:
*به نام خالق زیبایی ها*
سلام به بازدیدکنندگان گرامی
چند سال قبل
خیلی خیلی از این سایت بسیار خوبتون تشکر می کنم راستش من امسال به کلاس ششم می روم و از کلاس سوم تا حالا هد می زدم.
من از وقتی هد زدم که یک روز در سر صف مدیرمان گفت حتی اگر یک تار موی شما پیدا باشد و نا محرم آن را ببیند گناه دارد و از آن وقت شد که من هد می زدم.
حالا چادر سر کردنم: من
از سال اول راهنمایی خودم شروع کردم به چادر سر کردن. دوستانم که مانتویی بودند فکر می کردند به خاطر خانواده، چادر سر می کنم. وقتی متوجه می شدند انتخاب خودمه تعجب می کردند. دیگه از مادرم هم بیشتر به چادر مقید بودم. البته این تقید نه به خاطر علاقه بود و نه به خاطر اجبار خانواده. خیلی ذوق و شوق برای چادر سر کردن نداشتم. گاهی اوقات
دیر شد ولی چون قول داده بودم اومدم بنویسم
بچه ی آرومی بودم حتی مامانم میگن یکی دو سالت بیشتر نبود میرفتی روی پله تو حیاط مینشستی و به درختان و آسمان خیره می شدی از همون روزا چادر رو که تو خون خانوادمون بود، دوست داشتم. مامانم هم برام یه چادر گل گلی خوشگل دوخته بود ،
خنده داره مامانم میگه با چادر چنان روت رو میگرفتی بعدش میدویدی تو بغلم و میگفتی مامان به به... همه به این کارت میخندیدنبگذریم کم و بیش سرم میکردم اما (به قول بعضیا عشقی) گاهی اوقات گریه میکردم چادرمو میخوام بعضی وقتام راحت کوچولو بودیم دیگه
فکر کنم 9،10 یا کمتر بیشتر بودم که یه چادر مشکی خوشگل داشتم ،سالگرد ارتحال امام خمینی بود ، من عاشق اونجا بودم با
تا قبل از رفتن به دبیرستان چادری نبودم و خیلی هم دوست نداشتم که چادری باشم و یقینا آن احساس من به این دلیل بود که ویژگی های منحصر به فرد این حجاب رو درک نکرده بودم و نقل قول های این و آن برایم بیشتر شعار به نظر می رسید.
فکر می کردم بدون چادر هم می شود حجاب کامل داشت بنابر این چادر سر کردن لزومی نداره.
وارد دبیرستان شدم و در نتیجه اجبارا چادر سر کردم، روزهای
*به نام او که خواست
و شد....(کن...فیکون)
این پست با کمال افتخار تقدیم میشود به بانوی آب و آیینه...حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها
سلام رفقا...![]()
اگه بخوام ماجرای چادری شدنم رو بگم...
باید برگردم به قبل...
و اگه بخوام قبل رو بگم باید بچگیم رو براتون تعریف کنم...![]()
خب...
راستش من تو بچگی از دیوار راست بالا میرفتم( حالا نه که الان نمیرم...)![]()
این دیوار راست رو که میگم شوخی نمیکنما...
خونه ما
مثل تمام کارهایی که یک بچه توی روند رشد یاد می گیرد...
خیلی کوچک بودم البته از کلاس اول دبستان هم یادمه که برای مدرسه رفتن، چادر سر می کردم اما اولین بار قبلش بود ، شاید حافظه ی مادر یاری کند...
اما دو خاطره از هزاران خاطره بنده از همراه همیشگی ام؛ همراه اول؛ چادری که اولین بار مادرم برایم دوخت؛ و البته هنوز هم مادر برایم چادر می برّند؛ و همیشه با بسم الله و دعای خیر
چادری شدنم رو مدیون مدیر مدرسه
راهنمایی مون هستم ، هر روز می اومدن سر کلاس که چادری ها چادرشون رو بردارن
می خواهیم بریم اردو، یه روز دیگه تئاتر یه بار دیگه راهپیمایی حجاب و غیره
راستش چون اسم کس خاصی رو نمی بردن هر روز تعداد چادری های مدرسه چندین برابر
می شد، من هم یکی از اونا، این چادر فقط مال برنامه هایی که می بردنمون بود بعد کم کم مدرسه که می رفتم و بعد دیگه خیلی دوستش داشتم.
اما حجاب زیر چادرم چندان مناسب نبود، دفعه اول که
میگفت اما تو گوش ندادی و خودت وضو گرفتی و اومدی پشت سرم هر کاری من میکردم رو انجام دادی و نمازتو خوندی!! و از اون به بعد این کار رو هی تکرار کردی تا یاد گرفتی، من 8 سالم بود که نمازم رو قشنگ میخوندم!!
تا اینکه خدا لطف کرد و من
خواهر بزرگترم یعنی سمانه خانم دو سال از
من بزرگتر هست و من خیلی دوستش دارم ؛ زمانی که بدنیا آمدم پدرم اسمم را
سارا انتخاب کرد اما بدلیل اصرار بیش از حد مادرش یعنی مادر بزرگم اسمم را زهرا گذاشتند و این اسم شناسنامه ای من هست اما همه در خانه و فامیل و نیز دوستانم از اول تا حالا منو با اسم سارا
صدا می کنند .
خانواده ما در حد معمولی هست و از نظر مذهبی بودن هم در حد متوسط هستیم. مادرم و خواهرم از پوشش چادر استفاده نمی کنند اما نسبت به حجابشون نسبتا مقید هستند . پدر و مادرم ما رو دوست دارند و برای بزرگ کردن ما خیلی زحمت کشیده اند .
سال سوم راهنمایی بودم و تقریبا سال تحصیلی به پایان خودش نزدیک میشد و
زماني كه وارد راهنمايي شدم چادر اجباري بود
از اون جايي كه عاشق چادر
بودم با تمام وجوم چادرم رو سرم ميكردم ازاين كه دوستانم وقتي از مدرسه مي
اومدن بيرون وچادرشون رو توي كيفشون پرت ميكردن دلم ميگرفت
هميشه بهم توهين ميكردن ولي من
"هوالواقف علی السرائر والضمائر"
یکی از همین روزهای پاییزی و سال 72 بود ... کلاس اول دبستان ...
خانم ناظم سر صف گفت : هرکس فردا چادر سرش کند ، سر صف جایزه خواهد گرفت.
حواسم رفت پیش چادری که مادر قبلا برایم دوخته بود ... دقیق یادم نیست اولین باری که چادر سرم کردم چند سالم بود ...