وقتي در يك مسير درست همه چيز ساده و شاد پيش نميره...
ده سال پیش وقتی دختری دانشجو بودم چادری شدم. به عشق امام زمان لباس مادرشان را برگزیدم تا بیشتر به چشم ایشان بیایم...
از شوق این انتخاب در پوست خود نمیگنجیدم. چادر به سر میکردم و راه میافتادم در محوطه سرسبز و بهاری دانشگاه قدم میزدم و کیف میکردم!
بلد نبودم آن را چطور جمع و جور کنم. با اینکه برایش کش دوخته بودم بارها از سرم میافتاد. دوباره آن را میپوشیدم. خاکی و گاه برعکس و تا مدتها نمیفهمیدم چادر را برعکس پوشیدهام! مهم نبود. روی ابرها راه میرفتم. حال کسی را داشتم که تمام عمر فلج بوده و به ناگاه دو بال به او هدیه کردهاند.
اما همه چیز اینقدر ساده و شاد پیش نرفت. تقریبا
تقدیم به امام رئوفم! حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که برای نعمت چادرم او واسطه ی فیض شد برای دخترکی که بسیار امید به مهربانی اش بسته بود و بسته است.