دویست و شصت و چهارمین خاطره چی شد چادری شدم: نمی خواستم به من هم اینگونه نگاه شود

تا دوره دوم بیرستانم از زندگی چیزی نفهمیدم و در دوران کودکی و نوجوانی سیر میکردم تا اینکه پیش دانشگاهی چادر زدم خیلی راضی بودم احساس امنیت داشتم حتی احساس میکردم در پرتو حجابی که میگیرم نمازهایم رنگ تازه ای به خودشون گرفتند .

اما از جانب خانوادم زیاد تشویق نشدم همشون میگفتن دست و پاگیرت شده و تو قادر به مهار کردن چادر نیستی اونقدر روی من کار کردند تا من سست اراده هم چادر رو کنار گذاشتم .

چندسالی حتی در دوران دانشگاه هم مانتویی بودم . اما گاهی وقتی بیرون میرفتم

ادامه نوشته

دویست و بیست و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم: وقتی گناه بودن "بی حجابی" برایم جا افتاد

چادر؟ تا 14 سالگی حتی حجاب را هم رعایت نمی کردم، موهایم را بالا می بستم و مقنعه ام را بالا می بردم. مانتوهایم بالای زانو بود و شلوار کوتاه می پوشیدم. حتی در مدرسه موهای هم کلاسی هایم را خودم درست می کردم!

مادر و خواهرم خیلی به من می گفتند: پریسا موهات رو بزار تو! اینجوری لباس نپوش! اما من بدتر لج می کردم، با دوستان بدحجابم که می گشتم بیشتر تشویق به بدحجابی می شدم.

تا اینکه همان روزها درباره ی

ادامه نوشته

صد و نود و دومین خاطره ی چی شد چادری شدم: نمی خواستم مردان مریض القلب با دیدن من به طمع بیفتند

   با سلام و صلوات به پیشگاه امام زمان و حضرت صدیقه ی طاهره خاطره ی چادری شدن منم برای خودش جریاناتی داره. من تو خانواده ای بزرگ شدم که همه به پوشیدن چادر در خارج از خانه تقید خاصی دارن اما دخترانشون در پوشیدن چادر آزادن و اگر کسی چادر می پوشه به میل و اراده ی خودشه.

منم حدوداً 14-15 ساله بودم که پوشیدن یا نپوشیدن چادر فکرمو مشغول کرده بود و شاید آن موقع فقط ده درصد دلم راضی به این کار بود تا اینکه یه روز که برای خرید بیرون رفته بودم صحنه ای را دیدم که بقیه ی 90 درصد نظرم هم در مورد نپوشیدن چادر عوض شد.

نمی دونم چقدر به لباس هایی که افراد می پوشن توجه کردید؟  اون روز یه خانومی را دیدم که

ادامه نوشته

صد و شصت و دومین خاطره ی چی شد چادری شدم: صمیمی با خدا

به نام خدا

سلام

من یه خانواده ای مذهبی دارم اما خودم از اون دخترهای بد حجاب بودم ، از پوششم راضی نبودند خیلی بهم تذکر می دادند (البته اصلا منظورشان چادر نبود) اما من وقتی با اون حالت بد حجاب میرفتم بیرون و همه نگام میکردن اصلا احساس بدی بهم دست نمی داد...

نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه از خودم بدم اومد .

نمی دونم چرا این اتفاق افتاد شاید به خاطر

ادامه نوشته

صدو پنجاه و هشتمین خاطره ی چی شد چادری شدم: بعد از ماه رمضان...

پدر بزرگم روحانی هستند و خانواده ام کاملا مذهبی اند مادرم دوست داشت من چادر سرم کنم ولی چون اون موقع ها دوستانم چادری نبودند منم یه جوری برام سخت بود چادری بشم. البته حجابم همیشه کامل بود و هر وقت به قم می رفتم (که محل زندگی پدر بزرگم هست) همیشه چادر سرم می کردم با میل خودم.

یک مدت ماه رمضان ها برای مراسم ختم قرآن چادر سرم می کردم ولی دو سال پیش وقتی 18 ساله بودم

ادامه نوشته

صد و پنجمین خاطره چی شد چادری شدم: نماز اول وقت

هوالحق
 
ان الصلاه تنهي عن الفحشاء و المنکر

یکی از بهترین تجارب زندگي ام تحقق همین آیه مبارکه در زندگی ام بود.

روزگاری که مشغول یک زندگی عادی بودم و مانند خيل انسانهای اطرافم مسلمان بودم، نماز می خواندم و روزه می گرفتم اما مجلس عروسي گناه آلود هم مي رفتم و موسیقی حرام هم گوش می دادم و ... .

بعد از تحصیلات راهنمایي که در روستا بودیم به شهرستان نقل مکان کردیم. طبق شرایطی که وجود داشت و ورود به يک فضاي جديد مانتویي شدن برایم تبدیل به یک آرزو شده بود. البته چادري هم که به سر داشتم خیلی کم از مانتو نداشت ولی خب به هر حال چادر بود.

بعد از کلی صحبت با پدر و مادر بالاخره رضایت دادند که چادر نپوشم .

شاید مدت 2 سالی چادر را کنار گذاشتم ولي

ادامه نوشته