دویست و هفتاد و سومین خاطره چی شد چادری شدم: وقتي او ديگر سوم شخص غائب زندگي ام نبود

اوضاعمون همه جوره بد بود. تازه به شهر اومده بوديم و زندگيمون بي ريخت بود چون شوهرم كار درست حسابي نداشت

به دختر هاي ترگل ورگل شهر كه نگاه مي كردي فكر مي كردي هر كدومشون يك پرنسس هستند كه تازه از زر ورق بيرون اورده باشنشون.

به نظر مي رسيد هيچ كدومشون كلمه اي به نام"مشكلات "در لغت نامه زندگي شون ندارن.

مدتي بود داشتم سعي مي كردم مثل اونا باشم...خوش تيپ (با تعريف اونا) و بي خيال..

اما

ادامه نوشته

دویست و چهل و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم: ای کاش پدرم بود و می دید

هرچی پدرم بهم میگفتن با چادر قشنگ میشی ، باوقار میشی، انگار بدتر لج می کردم. اصلا دیگه دلم نمی خواست هیچ جا سرش کنم...

نمیدونم چی شده بود که اصلا حرفای آدمای خوبی که خدا سر راهم قرار می داد رو نمی شنیدم...

***

من الان 22 سالمه و سه سال و نیمه که چادری شدم البته قبل از اونم سرم میکردم اما خیلی مصمم نبودم متاسفانه...

چادرم رو مدیون امام حسین علیه السلام هستم و البته خواهر بزگوارشون..

وقتی کتاب

ادامه نوشته

دویست و نوزدهمین خاطره ی چی شد چادری شدم: از خستگی تا افتخار

خاطره های زیادی به دست ما می رسه که با خوندنشون اشک و شعف رو به همراه میارند و موجب شکرگذاری اند، اما بعضی از خاطره ها برای ما و دوستانی که همراهان دلسوز این وبلاگ هستند یک شکر مضاعف به دنبال داره مثل این خاطره، خودتون بخونید تا دلیلشو متوجه بشید:

یکی بود، یکی نبود، یه دختر کوچولو ی10 ساله بود ( که البته از نظر خودش خیلی بزرگ شده بود) . اون توی یه خونواده ی میشه گفت مذهبی، بزرگ شده بود و مادرش چادری بود.

اون دخترک 10 ساله هر وقت به مادرش نگاه می کرد که چقدر زیبا اون چادر مشکیشو رو سرش انداخته ، آرزو می کرد ای کاش اونم یه چادر داشت. وقتی بعد از مدت ها این موضوع رو به مادرش گفت، مادرش با خوش حالی، خودش دست به کار شد و یه چادر مشکی خوشگل براش دوخت.

خلاصه دخترک قصه ما اوایل خیلی چادرش رو دوست داشت و از این که صاحب یه چادر شده بود، به قول خودش داشت از خوش حالی بال در می آورد.

اما کم کم دید وقتی می خواد با بچه ها بازی کنه، یا لباس های نو می پوشه که دوست داره همه ببینن، دلش می خواد چادرشو در بیاره.

حدود 11 سالش بود که دیگه از چادر خسته شده بود و می خواست یه جوری به مادرش بگه دیگه

ادامه نوشته

آرزو کردم چادریِ باایمان و موردپسند امام زمان(عج) باشم

سلام خواهری......

ذوق زده ام، الآن !!!

2 روز پیش زنگ زدم و کتاب چی شد چادری شدم رو سفارش دادم...

امروز رسید....

بماند که چند نفر بهم گفتن این خریدهای اینترنتی قابل اعتماد نیست و از این حرفا...
اما من... به حول و قوه الهی ....از رو نرفتم!!!

امروز که

ادامه نوشته

یه دختر چادری: از الان دیگه به مسخره شدن توسط دیگران اهمیت نمیدم

فقط خدا می دونه چقدر دیدن این کامنتها خوشحال و شاکرم می کنه:

سلام

همین امروز بود که تو حیاط مدرسه بودم توی راهرو یکی از بچه صدام زد:بدو بیا یه نمایشگاه کتاب کوچیک تو مدرسه باز شده فکر کنم کتاباش جالبه

به سمتی که اون می گفت راه افتادم بچه ها دور کتابا حلقه زده بودن عنوان یه کتاب توجه ام رو جلب کرد: چی شد که چادری شدم؟

از کتاب خوشم اومد آوردم خوندمش آدرس وبلاگو دیدم 

و الانم اینجام

یه لحظه به

ادامه نوشته

صد و هشتاد و سومین خاطره ی چی شد چادری شدم: امر به معروف با هدیه تولد

دیروز ایمیلی از جنبش دانشجویی حیا به دستم رسید که حاوی یک لینک بود و نوشته بودند این خاطره به نوعی مربوط به سایت شما میشه:

لینک رو که باز کردم دیدم بزرگواری خاطره ی بسیار شعف آوری از محجبه و چادری شدن دخترخاله شان را نوشته اند، با هم بخونیمش: 

حدود یک ماه پیش اواخر تیر ماه تولد دختر خاله بنده بود متاسفانه ایشان از نظر حجاب کمی ضعیف هستند البته بهتره بگم بودند چون…

من برای کادوی تولد ایشان
ادامه نوشته

اولین ایمیل در مورد کتاب چی شد چادری شدم؟

سلام علیکم

همین چند لحظه پیش این ایمیل رو خوندم اشک ما رو که در آورد.

در مورد وبلاگ ایمیل زیاد داشتم اما کتاب فکر کنم این اولیش باشه

اونقدر خوشحالم کرد که حتی دلم نمیاد با حروف فارسی بنویسم شاید بهتره شما هم همین جوری که نوشته شده بخونیدش:

salam fereshte haye khoda .namazo rozehaton ghabol bashe .man zahra dokhtari 19 sale hastam .hodede 4 5 mahi mishe ke chadori shodam vali

ادامه نوشته

صد و سی و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم؛ ماجرای چادری شدن من و مادرم

هوالرحمن

پوششی معمولی داشتم مانتویی تا روی زانو به علاوه یک شال البته بدون آرایش!

تا اینکه سال سوم راهنمایی که با یکی از همکلاسی هایم آشنا و دوست شدم که ظاهری متین و چادری داشت بعد از مدتی هم نشینی با او ظاهر او بر من اثر گذاشت.

او اهل مسجد بود گاهی به بهانه اینکه با دوستم در مسجد قرار دارم با چادر از خونه خارج می شدم و به مسجد می رفتم.اما در مهمانی ها بدون چادر بودم با اینکه پوششم تغییر کرده بود و محجوب تر شده بودم.

دوستم که

ادامه نوشته

شصت و دومین خاطره چی شد چادری شدم: ازشون خواستم منو زیر بال و پرشون بگیرند

سلام

خدا قوت

من و چادرم عجین شدیم

عاشقشم

باور کنید به هیچ قیمتی نمیتونم حتی لحظه ای جلوی نامحرم سرم نکنم چادرمو.

داستان که والا چه عرض کنم.چندین پروسه باعث چادری شدن من شد...

من از دوران راهنمایی گهگاهی چادر سر میکردم...دوستام و بعضی از آشناهامون میگفتن آخه تو با این سن و سال و جثه چادر میخوای چیکار؟

تا اینکه تو دوران دبیرستان

ادامه نوشته

چهل و هفتمین خاطره چی شد چادری شدم؟: یک جمله تکان دهنده

راستش چادرو خیلی دوست داشتم.فقط خجالت می کشیدم سرم کنم. احساس می کردم با چادر همه یه جور دیگه بهم نگاه می کنند. با این حال ماه محرم و رمضان و ... سرم می کردم.

یه روز برادرم کتابی راجع به حجاب آورد خونه.

یادم نیست اسم کتاب چی بود.شروع کردم به خوندنش. خیلی تکان دهنده بود. مخصوصا یکی از جملاتش منو متحول کرد.

 نوشته بود:

اگر

ادامه نوشته

بیستمین خاطره: یک لحظه تفکر و یک اراده به خاطر خدا

به نام او


ساده بودم و پوشیده اما چادر سرنمیکردم.

سوم دبیرستان که بودم ، تو روزنامه مطلبی دیدم که منو حسابی به فکر فرو برد:

خبرگزاری بی بی سی:

مشاور وزیر امور خارجه امریکا گفت:

...تا زمانی که در خیابانهای تهران  زنهایی با چادر باشند ما امیدی به ایران نداریم...

.


 اون روز با خودم گفتم:

خدایا دست من که
ادامه نوشته

ششمین شرکت کننده: در جست و جوی حقیقت؛ پله پله تا چادر

رسیدن من به چادر همراه با گذروندن مراحل مختلف ( و رسیدن به مراتب مختلف) بوده... دونه دونه گذروندن مراحل مختلفمو تعریف میکنم...(پله پله رفتم تا رسیدم به چادر)

این داستان من:

توی مدرسه مون جزو اولین نفرهایی بودم که توی دوران دبیرستان ابروهامو برداشتم... میرفتم مدرسه یه ته آرایش هم داشتم (اهل آرایش نبودم. فقط یه کم ته آرایش...) موهامم که همیشه بیرون بود... یعنی مقنعه ام فرق سرم بود!

یادمه وقتی جشن فارغ التحصیلی با صورت آرایش کرده و مانتوی کوتاه (یه کم پایین تر از کمر) رفته بودم دانشگاه، یکی از مسئولین شاکی شده بود که من چرا با این وضع اومدم؟؟؟!!! آزاده ذاکر به اون مسئول گفته بود که : شما

ادامه نوشته