به توكل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحيم
گوهري باش ولي در صدف و پوشيده / زر شناس آيد وجايت بدهد برديده
توي يه خانواده مذهبي بزرگ شدم و حجاب دغدغه هميشگيم بود.از همون سوم دبستان كه به سن تكليف رسيدم وقتي نامحرم مي آمد خونمون چادر سر ميكردم ولي واسه بيرون رفتن چادر نمي پوشيدم و به همون مانتو و شلوار و مقنعه قناعت مي كردم البته طوري لباس نمي پوشيدم كه جلب توجه بكنه و خيلي حواسم به اين جور چيزا بود.
هميشه دوستاي چادريم بهم ميگفتن تو كه خونه جلو نامحرم چادر ميپوشي چرا بيرون چادر سرت نمی کنی؟ منم با قاطعيت بهشون مي گفتم چون تو خونه كه مانتو تنم نيست ولي بيرون حجابم با مانتو كامله و نيازي به چادر نيست. ( البته نه اينكه از چادر بدم بياد ها! نه! فقط دوست داشتم يه روزي چادر بپوشم كه بتونم حرمتشو نگه دارم و توجيه قابل قبولي واسه خودم داشته باشم و خيلي راحت كنارش نزارم در ضمن از اجبارم متنفر بودم چون من معتقدم كاري كه با اجبار انجام بشه سريعا ترك ميشه، البته خداراشكر هيچوقت كسي از افراد خانوادم بهم اجبار نكرد چادر سركنم با اينكه خودشون چادر ميپوشيدن.)
هيچ وقت دوست نداشتم كسي بفهمه چطور چادري شدم و هميشه در جواب بقيه كه ميگفتن چرا يه دفعه اي چادري شدي؟ ميگفتم لطف خدا شامل حالم شد اما وقتي يكي از دوستانم ازم خواست تا اینجا خاطره مو تعريف كنم و گفت شايد كسي با خواندن ماجرای چادري شدنت ، گره ذهنی اش نسبت به این مساله باز بشه و ممكنه باقيات الصالحاتي واست باشه تصميم گرفتم تعريفش كنم شاید دلیل چادری نشدن یکی دیگر هم مثل من باشه و آن دلیل محکمی که منو مصمم کرد قلب او را هم مطمئن کنه.
ماجرای من از اينجا شروع شد كه