دویست و شصت و پنجمین خاطره چی شد چادری شدم: انس با چادر مرا بدان علاقه مند کرد

من چادری شدنم را مدیون معلمم هستم.

یادم میاد بچه که بودم نماز خوندن رو دوست داشتم ولی چادرم رو با غر و ناله سرم میکردم که البته کسی مرا مجبور به سر کردن چادر نمیکرد همون موقع هایی هم که آزمایشی چادر سرم می کردم از آن خوشم نمی آمد و خلاصه تا کلاس دوم با حجاب کامل ولی بدون چادر بودم .

کلاس سوم قبل از جشن تکلیف، معلممان اعلام کرد که

ادامه نوشته

دویست و شصت و دومین خاطره چی شد چادری شدم: دلیل محکمی که برای چادری شدن لازم داشتم

به توكل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحيم

گوهري باش ولي در صدف و پوشيده / زر شناس آيد وجايت بدهد برديده

توي يه خانواده مذهبي بزرگ شدم و حجاب دغدغه هميشگيم بود.از همون سوم دبستان كه به سن تكليف رسيدم وقتي نامحرم مي آمد خونمون چادر سر ميكردم ولي واسه بيرون رفتن چادر نمي پوشيدم و به همون مانتو و شلوار و مقنعه قناعت مي كردم البته طوري لباس نمي پوشيدم كه جلب توجه بكنه و خيلي حواسم به اين جور چيزا بود.

هميشه دوستاي چادريم بهم ميگفتن تو كه خونه جلو نامحرم چادر ميپوشي چرا بيرون چادر سرت نمی کنی؟ منم با قاطعيت بهشون مي گفتم چون تو خونه كه مانتو تنم نيست ولي بيرون حجابم با مانتو كامله و نيازي به چادر نيست. ( البته نه اينكه از چادر بدم بياد ها! نه! فقط دوست داشتم يه روزي چادر بپوشم كه بتونم حرمتشو نگه دارم و توجيه قابل قبولي واسه خودم داشته باشم و خيلي راحت كنارش نزارم در ضمن از اجبارم متنفر بودم چون من معتقدم كاري كه با اجبار انجام بشه سريعا ترك ميشه، البته خداراشكر هيچوقت كسي از افراد خانوادم بهم اجبار نكرد چادر سركنم با اينكه خودشون چادر ميپوشيدن.)

هيچ وقت دوست نداشتم كسي بفهمه چطور چادري شدم و هميشه در جواب بقيه كه ميگفتن چرا يه دفعه اي چادري شدي؟ ميگفتم لطف خدا شامل حالم شد اما وقتي يكي از دوستانم ازم خواست  تا اینجا خاطره مو تعريف كنم و گفت شايد كسي با خواندن ماجرای چادري شدنت ، گره ذهنی اش نسبت به این مساله باز بشه و ممكنه باقيات الصالحاتي واست باشه تصميم گرفتم تعريفش كنم شاید دلیل چادری نشدن یکی دیگر هم مثل من باشه و آن دلیل محکمی که منو مصمم کرد قلب او را هم مطمئن کنه.

ماجرای من از اينجا شروع شد كه

ادامه نوشته

دویست و شصتمین خاطره چی شد چادری شدم: وقتی اندازه ی چادر شدم

بسم الله الرحمن الرحیم

من تازه با وب چرا چادری شدم؟ آشنا شدم و خیلی خوشحالم از اینکه خاطرات  دوستان چادریم در یک جا جمع آوری شده .

تا حالا فکر می کردم فقط منم که جریان چادری شدنش یه جوری تقریبا خاص بوده ، در صورتی که اینجا دیدم چقدر خاطرات متنوعی از این جریان برای افراد مختلف وجود داشته

یادم میاد که مامان خودم چادری بود اما هر وقت بهش میگفتم مامان من چادر می خوام می گفت زوده برات! هنوز سنت کمه، بزرگتر که شدی، باشه. اما الان می بینم که کوچولوهایی  بودن تو وب که مامان و باباشون خاطراشون رو نوشتن و براتون فرستادند؛ فرشته های کوچیکی که 3 سالشونه و چادری هستن .

اما خاطره ی من:

 تو مدرسه در فعالیتهای پرورشی خیلی فعال بودم و

ادامه نوشته

دویست و چهل و یکمین خاطره ی چی شد چادری شدم: معنای لبخند شهید

اولین باری که تصمیم گرفتم چادری بشم، بعد از صحبت های خانم آرین در برنامه کوله پشتی بود. سال اول یا دوم دانشگاه بودم. حتی رفتم بازار دنبال پارچه چادری. اون موقع دوستام چادری نبودند ولی هممون محجبه بودیم. دوست صمیمی ام بهم گفت، درست فکر کن، اگه چادری شدی دیگه امکان نداره چادرتو بذاری کنار، اگه بعدها نخواستی چادری باشی، هزار جور حرف و حدیث هست و از این جور نصیحت ها....

و این هشدارها باعث شد که من در اون برهه زمانی چادری نشوم. 

سفرهای زیارتی که با دانشگاه می رفتم چادر سر میکردم. حتی اون موقع دانشگاه ازمون به عنوان دانشجوی محجبه تقدیر کرد. 

هر وقت به چادری شدن فکر میکردم، به خودم میگفتم، نه؛ چادر خیلی ارزش داره، هر کسی نمی تونه چادری بشه، هر وقت تونستم این ارزش را حفظ کنم، چادری میشم و اینکه فعلاً خیلی فاصله دارم و .... .

اولین باری که

ادامه نوشته

دویست و سی و هفتمین خاطره ی چی شد چادری شدم: نمی شود از این سفر برگشت و ...

سلام

وقتی واسه اولین بار خاطرات شهدا و زنگینامه شون رو خوندم اونم اتفاقی، خیلی دگرگون شدم و دلیلش رو نمیدونستم!

ماجرا از اونجا شروع شد که من به خاطر سوالی که همکلاسیام از یکی از دوستانم در مورد اردوی راهیان نور پرسیدن، کنجکاو شدم و او از شهید همت برایم گفت و باعث شد کتاب فرماندهان شهید همت رو بخونم.

دقیقا یک هفته بعد از این اتفاق شنیدم که

ادامه نوشته

دویست و بیست و هشتمین خاطره ی چی شد چادری شدم: از چاه تا ماه

سلام

این خاطره برای من خیلی زیبا و دوست داشتنیه امیدوارم برای شما هم همین طور باشه فقط چون نمیدونم افرادی که در آن نقش داشتند راضی هستند ازشون نام برده بشه یا نه با اجازه تون اسامی شونو تغییر می دم:

یازده سالم بود که یکی از دوستانم به نام زهرا با یک پسر دوست شد، برای همین زیاد ازش خوشم نمی آمد اما به خاطر نسبت فامیلی ای که با هم داشتیم به هر حال با او همراه بودم. او روز به روز بدتر می شد تا اینکه هانیه، دوست مشترکمان که از ما بزرگتر بود و خیلی دختر خوب و مومن و مهربانی بود گفت: نمی توانم

ادامه نوشته

دویست و بیست و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم: با صدایت تازه شد احساس من

بسم رب الشهدا و الصدیقین

وقتی اول راهنمایی بودم برای رفتن به مدرسه ، اول مهر خانواده ام برایم چادر خریدند، پوشیدم اما ... نگاهم به چادر ابزاری بود به قولی ارزش چادر برای من متری چند و فلان جنس بود و نگاهم به آن مثل یک ابزار که با آن به مدرسه بروم ( آن زمان در شهر ما چادر یک امر کاملا متعارف در حد اجبار بود)

همیشه چادر را دست و پاگیر می دانستم و پیش خودم فکر می کردم اگر روزی به من اجازه داده شود بین داشتن و نداشتن چادر یکی را انتخاب کنم حتما گزینه ی دوم را برخواهم گزید.

آن موقع ها هنوز با

ادامه نوشته

دویست و بیست و دومین خاطره ی چی شد چادری شدم: عاشقتونم شهدا

قبل از عید بود. توی دفتر نشسته بودم، قرار بود بریم دیدار خانواده ی شهید.

نیلوفر(بچه ی خوب و چادری) همراه با یه دختر دیگه که بعدا فهمیدم اسمش سپیده است، اومدن داخل. قرار بود یه هفته قبل از عید برن جنوب.

نیلوفر گفت: زهرا میشه بگی چطوری باید نهایت استفاده رو از جنوب برد؟ از اون سوالا بود ها! هر دوشون اولین بار بود می خواستن برن.

گفتم:

ادامه نوشته

چی شد که چادری ماندم؟

امروز که ایمیلم رو نگاه می کردم دیدم حس غریب خاطره ای رو برایم فرستاده با این عنوان که این خاطره روح او را لرزانده است، وقتی خواندمش به نظرم آمد باید کم دلی باشد که با این خاطره منقلب نشود:

از خانم موسوی - که در دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر حضور داشته اند- می خواهیم که از بین همه تصویرهای آن زمان، یکی که از همه در ذهنش پررنگ تر است را بگوید. چیزی که شده باشد پس زمینه ذهنش از آن ایام و آن آدم ها. خاطره ای می گوید که شاید تاثیرش اگر از تاثیر کتاب فلسفه حجاب شهید مطهری بیشتر نباشد، کمتر نیست:

"یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.

اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که

ادامه نوشته

دویست و یکمین خاطره ی چی شد چادری شدم: وقتی روحم تلخی جدایی از چادر را چشید

 از بچگي ، خانوادگي چادري بودیم و هستیم خدارو شكر.اما من يه دوره ي زماني تحت تاثير يه سري تبليغات و افكارغلط  دوست داشتم بي چادر بشم ببينم فقط چه مزه اي داره همين!

هي چونه مي زدم با استاد و ایشان فقط گوش می کردند و هیچ نمی گفتند! شاید می خواستند خودم برسم به اصل مطلب . فقط یک بار گفتند: اگر از حجاب خود کم کنید ترس است که برکت از زندگی و زحمات شما برود.

هیچ کس نبود که بهم بگه برو بي چادر شو ولي اينقدر سعي نكن دين رو تابع علاقه ها و بهانه ها و رأي خودت كني.

هزار دلیل برای خودم می تراشیدم و از هرچیزی این نتیجه رو می گرفتم که چادر رو کنار بزارم حتی

ادامه نوشته

دویستمین خاطره ی چی شد چادری شدم: از راهیان نور تا آموزه ای از شهید مطهری

سال 86 بود که وارد دانشگاه شدم با اعتقادات خاص خودم. با دخترای چادری رابطه خوبی نداشتم. اصلا به حجاب اعتقاد نداشتم. از چادر که متنفر بودم. خانواده ام خیلی معمولی بودند و اقوام هم مثل خودم به حجاب اعتقادی نداشتند و بعضا پیش می اومد تو مجالس به افراد محجبه می خندیدیم.

اون موقع توی دانشگاه ما چادر اجباری بود البته کاملا مشخص بود چه کسی اهل چادر هست و کی نیست. کی محجبه هست کی نیست.

توی خوابگاه اتاق کناریمون

ادامه نوشته

صد و هشتاد و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم:من قبلا بدحجاب بودم

سلام
 
ممنون از طرح جالبتون

من 16 ساله ام و در همین سن چادری شدم

با نهایت تاسف میگم که قبلا بی حجاب بودم بازم میگم با نهایت تاسف با یادآوری اون روزها احساس شرمندگی میکنم از اینکه بعضی پسرا من رو با چشمای ناپاک نگاه میکردند ...

اما وقتی که چادری شدم... ماه رمضان همین امسال بود تو

ادامه نوشته

صد و هفتاد و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم: یک سوال در هنگام قرائت قرآن کریم

چی شد که چادری شدم ...

من سیده نرگس هستم و 21 سال سن دارم .

بعضی از اوقات از خودم میپرسم واقعا چی شد نرگس مانتویی دیروز تبدیل به یه دختر محجبه چادری شد ؟

اعتقاد دارم که معجزه الهی بوده تا من تو سن 21 سالگی متحول بشم و خداوند اینقدر دوسم داشته که اینطوری راه درست رو بهم نشون داده ..

من همیشه به الهامات الهی اعتقاد داشتم و مطمئن هستم حتما روزنه ای در قلبم بوده که نور الهی این طوری به قلبم تابیده ..

چون تا بحال ندیده یا نشنیده بودم دختری به سن من یک دفعه و بدون این که کسی ازش خواسته باشه محجبه و چادری بشه ..

قبلا وقتی دخترهای چادری رو میدیدم میگفتم این چه کاریه که کسی یه پارچه سیاه بیاندازه رو خودش و اون موقع اصلا فکر نمیکردم خودم زمانی چادر به سر کنم  ....

ولی الان عاشق چادرم هستم و دلم نمیخواد زمانی از چادرم دور بشم ... واقعا هیچ کس نمی تونه احساس منو وقتی چادر سرمه درک کنه

تصمیم به چادر پوشیدنم از اونجایی شروع میشه که

ادامه نوشته

صد و شصت و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم: هدیه من به یک شهید یا هدیه ی یک شهید به من؟

سلام

من واقعا دوست نداشتم چادر بپوشم . اونم تو این سنم که هنوز زیاد بزرگ نشدم (تازه اردیبهشت امسال 15 ساله شدم )

چادر پوشیدن من یه خاطره شیرینه برام .

همیشه خواهرم می گفت که چادر عزت خانوما رو بالا می بره ولی من گوشم بدهکار نبود .

من اصولا هر پنجشنبه میرم سر مزار شهدا . هر وقتی که مساعد باشه سعی میکنم برم . اون روز هم اولین پنج شنبه ی سال بود. همینطوری داشتم بین مزار شهدا میرفتم چشمم به

ادامه نوشته

صد و سی و هشتمین خاطره ی چی شد چادری شدم؛ من هم داداش دارم

اولین بار نه سالم بود که مامان چادر خودشو برام کوچیک کرد !!!!

چادر عبا برام دوخت ...

خیلی دوسش داشتم اخه شبیه چادر عمه زینب تو خورشید کاروان شده بود هم مدلش هم برقی که میزد !!!

( خورشید کاروان یه نمایشه که کار گروه فرهنگی فدکه که تا حالا چند صد بار توی شهر ها و کشورهای مختلف و البته کرمانشاه هم برگزار شده و منم تو اون نمایش بازی کردم خانومی که نقش عمه زینب مون بود خیلی دوست داشتنی بود هنوزم باهاشون در ارتباطم و عمه زینب صداش میکنم !!! خورشید کاروان اولین بار منو با امام حسین اشنا کرد !!!)

هر جایی هم که با چادرم میرفتم کلی برام ذوق میکردند منم اونقدر دوسش داشتم که نگو ....

اخیییییییییییی یادش بخیر خونه ی همسایه مون که تو ماه صفر روضه میگرفتن سرم می کردم و همش گلاب می پاشیدم سر مردم !!!!

تا بزرگ و بزرگتر شدم اونقدر بزرگ که به نظرم حجاب دست و پا گیر بود که به نظرم ازادیم رو ازم میگیره که به نظرم با روسری خیلی زشت میشدم !!!!!

تو فامیلا و دوستامون همه

ادامه نوشته

صد و بیست و ششمین خاطره چی شد چادری شدم: هدیه ی بابای شهیدم

یه روز بابایی گلم با خنده اومد خونه ...

صدام کرد نجمه خانوم .بابایی ...... بیا اینجا.. کارت دارم.

منم خوشحال پریدم بغلش .سلام کردم و گفتم ... هوووووووم؟؟؟؟؟

گفت:بابایی .یه چیز خوشگل برات خریدم اما دو .سه روز دیگه میارمش... خیلی قشنگه..فقط باید قول بدی یه سری کارهارو انجام ندی... مثلا دیگه

ادامه نوشته

صد و سومین خاطره چی شد چادری شدم: شهدا، امام رضا علیه السلام , دعای کمیل

به نام خدا

تو خونواده ي نسبتا مذهبي بزرگ شده بودم اما قبلا  چادر رو دلبخواهي سر مي كردم

بابام  گرچه به چادر اهميت مي داد اما چون بدون چادر هم حجابم رو رعايت مي كردم چيزي نمي گفت 

اينجوري بگم از چادر مناسبتي استفاده مي كردم(و فقط يه چادر مدرسه اي داشتم) خيلي هم شر و شيطون بودم.

اگه اشتباه نکنم سال 83 بود خواهرم رفته بود پابوس امام رئوف، دلم بدجور هواي امام رو كرده بود

اون سال برنامه كوله پشتي رو مي ذاشت و قسمتي از برنامه شون در مورد شهدا بود دقيقا خاطرم نيست فقط يادمه

ادامه نوشته

صدمین خاطره چی شد چادری شدم: وقتی تو مهمی نه تحسین یا ملامت دیگران

سلام

ببخشید دیر اومدم

من دو سال پیش چادری شدم

با یه اتفاق ساده و معمولی...

من تو دبیرستان اسما بسیجی بودم اما روز تقدیر از بسیجی ها هیچ اسمی از من برده نشد خیلیییییییییییییییییییییییی ناراحت شدم!(چقدر کوچیک بودم!)

اما خدا یه دستی به سرم کشید و موقع نماز با خودم گفتم :

ادامه نوشته

هشتادمین خاطره چی شد چادری شدم: نامه ای از شهید علم الهدی

سلام

محیط خانوادگی ما طوری بود که اجباری برای چادری بودن من وجود نداشت و تقریبا آزاد بودم.

توی دانشگاه هم ظاهری خوب ولی بدون چادر داشتم تا اینکه به ترم آخر رسیدم ...

خیلی دلم می خواست برای آخرین بار به سفر راهیان نور که بسیج دانشگاه ترتیب داده بود بروم اما از آنجا که سال قبل هم به این سفر رفته بودم و اولویت با افرادی بود که سفر اولشان بود، محدودیت ثبت نام داشتم اما خدا خواست و آن سال هم به سعادت سفر به کربلای ایران را عنایت کردند...

سفر خاصی بود و حالات عجیبی داشتم که در سفرهای گذشته این حالتها را نداشتم؛ در هویزه احساس عجیبی به شخصیت عمیق و استوار شهید علم الهدی پیدا کرده بودم. در طول مسیر راوی برای ما از نامه ای گفته بود که شهید علم الهدی برای خواهر خودش نوشته بود و ایشان را به حجاب سفارش کرده بود ولی این نوشته در دسترس ما نبود و...

سفر

ادامه نوشته

هفتاد و چهارمین خاطره چی شد چادری شدم: اولش از قهر برادرم شروع شد اما...

چادری شدم چون احساس میکنم چادر برام یک حصاره که دست هیچ مفسدی بهم نمیرسه

راستش اولش از وقتی شروع شد که من سوم راهنمایی بودم (من از اول راهنمایی گاهی چادر میزدم گاهی نمیزدم)

اما سوم راهنمایی داداشم باهام قهر کرد و گفت باید چادر بزنی که باهات آشتی کنم

منم چادر رو خیلی دوست داشتم اما سختم بود، چون بدم می اومد کسی بهم چیزی تحمیل کنه

من چادر رو از بچگی انتخاب کرده بودم اما با خودم قرار گذاشته بودم از اول دبیرستان چادری بشم آخرش قهر برادرم کار خودش رو کرد و خوشبختانه یکسال زودتر چادر زدم

چادر میزدم اما گاهی از سختیاش عصبی میشدم تا

ادامه نوشته

شصت و هفتمین خاطره چی شد چادری شدم: و اون عشق...

بنام مهربونترین...

"نقطه سرخط"

سلام،میخوام براتون ماجرای چادری شدن یه دخترک رو بگم...راستش نمیدونم از کجاشروع کنم..

این دختر ما جزو اون دسته آدمایی بود که اگر یه روز توی چت روما نمیگشت روزش شب نمیشد، بیرون حجابش بدنبود اما خب اصلا قابل مقایسه باحجاب کامل نبود...

این دخترک ما شب میخوابه و صبح که بلند میشه یه حسی تووجودش جون میگیره بنام عشق... آره اون عاشق شده بود بدون اینکه خودش بفهمه....

عاشق یه پسر شده بود که 2سال ازخودش بزرگتر بود بزارید نگم چطوری این اتفاق افتاد اما تنها فرقی که باعشقای زمینی داشت این بود که آقا پسر قصه مون

ادامه نوشته

شصت و چهارمین خاطره چی شد چادری شدم: تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که...

تو خانواده ما بین دخترا، خواهر وسطیه، که چند سالی از من بزرگتره چادریه،

چادر انگاری شده جزئی از وجودش، یه جور خاصی  میشه وقتی چادر سرشه ... .

وقتی نگاش میکردم دلم میخواست برای یه بارم شده ، حتی امتحانی چند روزی یا حتی چند ساعتی چادر سرم کنم. تا تصمیمم میخواست قطعی بشه از کاری که می خواستم بکنم منصرف میشدم و با خودم میگفتم : منو چه به این کارا ...

تا اینکه سال پیش

ادامه نوشته

شصت و سومین خاطره چی شد چادری شدم: نمی دونم اسم این خاطره رو چی بزارم یکی داستان است پر آب چشم

موقع خوندن این خاطره به خاطر شرایط سخت و استقامت عجیب این بزرگوار خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، از همه ی شما می خوام به حرمت این روزهای مبارک برای خواهرمون خیلی دعا کنید

بسم الله الرحمن الرحیم

خواستین که خاطراتمو بگم ... چی بگم والا

من ناشنوام ... خوندن جمله هام واسه ادمای عادی خسته کننده هست ولی باشه میگم

قبل از اینکه من بدنیا بیام ... مادرم در روز محرم

ادامه نوشته

خاطره ی سی و هشتم چی شد چادری شدم؛ امر به معروف یک شهید

خرداد سال 60 بود هر روز منتظر خبری تازه بودیم از جبهه از عملیاتها

هر روز شاهد تشییع پیکر تعدادی از بهترین فرزندان غیور این مملکت بودیم و تنها کاری که از دست ما برمی آمد این بود که هرکجا امکان کمک به جبهه برای دختران وجود داشت حاضر شویم.

پیام شهدا را "که خواهرم چادر سیاه تو بیشتر از خون سرخ من دشمن را می ترساند  "با جان و دل شنیده بودیم و سعی میکردیم این پیام را به همه ی دختران  سرزمینمان برسانیم

معصومه دوست بسیار خوب و ساده ی من که در مدرسه و کلاس هم بودیم نسبت به حجاب خود تقیدی نداشت، بارها و بارها با او صحبت کردم که چادر بپوشد اما گوش نمی داد

فصل امتحانات بود ناگهان معصومه را دیدم که با رنگ پریده و صدای لرزان وارد مدرسه شد

از او سوال کردم چه اتفاقی افتاده؟

گفت الان که از میدان شهدا به سمت مدرسه می آمدم

ادامه نوشته

بیست و دومین خاطره: یادگار مادرمه (س)

سلام عليكم.

چادري كه بوي ياس ندهد پروازت نخواهد داد!

و اما خاطره:

با اينكه بابام خيلي مذهبي بودن و مادرم چادري اما اصلا بهم اصرار نكردن و منو تحت فشار نداشتن كه چادر بپوشم!

خودم انتخابش كردم.

اوايل چون ديدم زيبايي خاصي داره پسنديدمش!بي دليل!

اما امروز با دليل و استدلال عاشق چادرمم!

به بقيه هم

ادامه نوشته

سیزدهمین شرکت کننده فراخوان چی شد چادری شدم؟: چادر من ، خون تو

خوب یادم هست روزهایی را که فقط برای اینکه شبیه آدم بزرگهای زندگی ام باشم شبیه انهایی که برایم بزرگ بودند نه از لحاظ سن و اندازه که همه چیزشان در نظرم بزرگ بود و قابل احترام شبیه مادر و مادر بزگ شبیه معلم هایم چادر سر می گرفتم…

این بزرگ شدن برایم لذتی داشت بیشتر از عروسک بازیها…. بیشتر از دوچرخه سواری در عصرهای تابستانی حتی بیشتر از لذت ساختن ادم برفی…

همان روزهایی را که پنهان از چشم مادر چادرم را مخفی می کردم توی کیف و بعد دور شدن از خانه سرم می گذاشتمش و راهی مدرسه می شدم…. دخترکی ۷ ساله بودم ان روزها و مادری داشتم بزرگ… که مرا برای چنین پوششی کوچک می دانست هنوز و گله می کرد از اینکه هر بار مجبور به شستن گرد و خاک چادریست که زیر دست و پایم مچاله می شود….

مادر بود دلش می خواست

ادامه نوشته