دویست و شصت و دومین خاطره چی شد چادری شدم: دلیل محکمی که برای چادری شدن لازم داشتم

به توكل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحيم

گوهري باش ولي در صدف و پوشيده / زر شناس آيد وجايت بدهد برديده

توي يه خانواده مذهبي بزرگ شدم و حجاب دغدغه هميشگيم بود.از همون سوم دبستان كه به سن تكليف رسيدم وقتي نامحرم مي آمد خونمون چادر سر ميكردم ولي واسه بيرون رفتن چادر نمي پوشيدم و به همون مانتو و شلوار و مقنعه قناعت مي كردم البته طوري لباس نمي پوشيدم كه جلب توجه بكنه و خيلي حواسم به اين جور چيزا بود.

هميشه دوستاي چادريم بهم ميگفتن تو كه خونه جلو نامحرم چادر ميپوشي چرا بيرون چادر سرت نمی کنی؟ منم با قاطعيت بهشون مي گفتم چون تو خونه كه مانتو تنم نيست ولي بيرون حجابم با مانتو كامله و نيازي به چادر نيست. ( البته نه اينكه از چادر بدم بياد ها! نه! فقط دوست داشتم يه روزي چادر بپوشم كه بتونم حرمتشو نگه دارم و توجيه قابل قبولي واسه خودم داشته باشم و خيلي راحت كنارش نزارم در ضمن از اجبارم متنفر بودم چون من معتقدم كاري كه با اجبار انجام بشه سريعا ترك ميشه، البته خداراشكر هيچوقت كسي از افراد خانوادم بهم اجبار نكرد چادر سركنم با اينكه خودشون چادر ميپوشيدن.)

هيچ وقت دوست نداشتم كسي بفهمه چطور چادري شدم و هميشه در جواب بقيه كه ميگفتن چرا يه دفعه اي چادري شدي؟ ميگفتم لطف خدا شامل حالم شد اما وقتي يكي از دوستانم ازم خواست  تا اینجا خاطره مو تعريف كنم و گفت شايد كسي با خواندن ماجرای چادري شدنت ، گره ذهنی اش نسبت به این مساله باز بشه و ممكنه باقيات الصالحاتي واست باشه تصميم گرفتم تعريفش كنم شاید دلیل چادری نشدن یکی دیگر هم مثل من باشه و آن دلیل محکمی که منو مصمم کرد قلب او را هم مطمئن کنه.

ماجرای من از اينجا شروع شد كه

ادامه نوشته

دویست و شانزدهمین خاطره ی چی شد چادری شدم: تموم زندگیم مال حسینه

راستش همیشه خودم را شیعه امام حسین (ع) می دانستم. از قیامش خیلی چیزها می دانستم و محرم به مجلس عزاداری می رفتم. می دیدم که خیلی ها به واسطه سرورم نجات یافته اند یا شفا گرفته اند.با خودم می گفتم حتما من لیاقت ندارم که هر چه به زیارت ائمه می روم تغییری نمی کنم. نه شفا می گیرم و نه تغییری می کنم. تا اینکه امروز فهمیدم امام حسین سرورم سال ها قبل به من نظر کرده و زندگی مرا تغییر داده آن هم دوبار.

حتما تعجب می کنی اگر بگویم هر دوبار زمانی بود که به دنیا نیامده بودم. مادربزرگم (مادر پدرم) زنی مومن است که

ادامه نوشته

دویست و نهمین خاطره ی چی شد چادری شدم: از محبت های برادرم تا پیدا کردن آدرس واقعی

برادرم اعتقاد داره اگر هر دختری در خانواده ی خودش از نظر عاطفی تامین بشه دیگه محبتهای کاذب محیط بیرون خونه براش جذاب نیست.

شاید یکی از دلایلی که بیشترین محبت رو توی خانواده نسبت به من و خواهرم داره همین باشه. این ابراز محبتها هرچند که از ابتدا عمیق هم نباشند ولی با ادامه یافتنشون در قلب و روح آدم ریشه می کنه مثل رابطه ی من و برادرم که قبل از دبیرستان رفتنم اصلا خوب نبود ولی با همین روند به جایی رسید که حرفهای برادرم برام جای فکر و عمل کردن داشت و الان  پیشرفت دینی و علمی خودم رو مدیون ایشون هستم.


البته از اولش اینطوری نبود، برادرم چهار سال از من بزرگتر هستند، طبیعتا مثل خیلی از خواهر برادرهای دیگه تو خونه دعوا و بحث داشتیم. تا اینکه

ادامه نوشته

صد و نود و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم: عظیم ترین تظاهرات ضد آمریکایی هر روزه

سلام

ظاهرا اینکه چادر سرم از دوم دبستان کاملا زوری و کورکورانه به نظر میاد.

میدونید که این روزا دارن به مغز خیلی از چادری ها آمپول "انتخاب تو کورکورانه بود یا تو به زور چادری شدی"تزریق میکنن

و دقیقا خیلی ها در حالی که نه به زور بلکه واقعا با فکر یا تحت تاثیر یه خانواده مذهبی و پایبنده اصول که باعث شده از بچگی چادر براشون جایگاه داشته باشه و دارای ارزش باشه اون رو انتخاب کردن اما خیلی راحت به خودشون تلقین میکنن که انتخابشون زورکی بوده

و البته باید بدونیم این فاجعه ست!

داشتم میگفتم من از دوم دبستان به صورت کاملا رسمی و جدی چادری شدم

دقیقا اون لحظه یادم نیست

چون برام چیزه عجیبی نبود

چون چادر واسه من یه هنجار خیلی خاص نبود، یه انتخاب کاملا عادی بود، یه ارزش، و طبیعتا هیچ آدمی ولو یه دختر بچه دوم دبستانی از چیزی که واسش ارزش شده فرار نمیکنه

اما قصه به همین جا ختم نمیشه

این رو حداقل چادری ها خوب درک میکنن

گاهی بعضی ها فکر میکنن کسی چادر داشت دیگه آخر راهه، یعنی دیگه حجابش رو انتخاب کرده در حالی که اصلا این طور نیست یه چادری هم میتونه کلی نوسان در نحوه ی چادر سر کردنش داشته باشه

اما اینکه چی شد من یه چادری واقعی شدم "یعنی چادری با همون اصولی که چادر تعریف میکنه" ؛ بدون حتی ذره ای لوازم آرایش، پوشاندن کامل موهای سر و ... و خلاصه درست سر کردن چادر "منظورم جمع و جور کردنشه طوری که واقعا چادر حصار جسمم باشه"

همه اینا وقتی رنگ پیدا کرد که ترم 5 دانشگاه حاج آقا ماندگاری اومدن دانشگاه ما

اونروز

ادامه نوشته

صد و هشتاد و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم:من قبلا بدحجاب بودم

سلام
 
ممنون از طرح جالبتون

من 16 ساله ام و در همین سن چادری شدم

با نهایت تاسف میگم که قبلا بی حجاب بودم بازم میگم با نهایت تاسف با یادآوری اون روزها احساس شرمندگی میکنم از اینکه بعضی پسرا من رو با چشمای ناپاک نگاه میکردند ...

اما وقتی که چادری شدم... ماه رمضان همین امسال بود تو

ادامه نوشته

صد و شصتمین خاطره ی چی شد چادری شدم:مثل شهدا فقط به خاطر تو!!!

بسم رب الشهدا و الصدیقین

بیرق ما چادر خاکی تو ...

من چادر رو از روزی که دانشجو شدم انتخاب کردم. اونم به دلیل اینکه نیت کرده بودم اگر دانشگاه قبول شدم، چادر بپوشم، اما این پوشش از اسفندماه 86 به بعد برای من شکل دیگری پیدا کرد.

البته قبل از ورود به دانشگاه هم چادر سرم می کردم ولی نه همیشه و همه جا. با ورود به دانشگاه یک انتخاب دائمی و همیشگی شد و از اسفند سال 86 با دلیل همراه شد و رنگ اعتقاد و عشق گرفت.

می خواهم برای شما از اسفند 86 بگویم از نقطه ی عطف زندگی ام:

آن سال

ادامه نوشته

صدو پنجاه و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم:آهای خانومی که با چادرت فرش برا اومدن امام زمان پهن میکنی

سلام به همه

من هم دوست دارم با تقسیم این خاطره خانم فاطمه زهرا واسم یه لبخند از اون لبخندای نورانیش بزنه

امیدوارم این خاطره باعث بشه یه خانم با شرایطی مثل شرایط من، به چادر فکر کنه!

سوم دبیرستان بودم که برای تحصیل پدرم به انگلستان رفتیم. خانواده معتقدی داشتم. اما خودم آزاد بودم برای انتخاب روش زندگیم. اونا فقط گاهی گوشزد میکردن. من اصلاً به خدا و نماز و دین اعتقاد چندانی نداشتم. بر حسب عادت روسری سرم می کردم ولی حجاب برام مهم نبود.

تا اینکه یک حاجت مسیر زندگیمو عوض کرد. می دونستم خدایی هست که دعای بنده هاشو می شنوه و اجابت میکنه. تو انگلستان  گاهی اوقات از اینترنت سریال ها و فیلم های ایرانی رو دانلود می کردیم می دیدیم. از این طریق بود که یک آهنگی رو شنیدم که یک جمله اش انگار جواب سوال من بود. آهنگ آقای اخشابی که واسه سریال گمگشته خونده بود یادتونه؟ میگفت

ادامه نوشته

صد و پنجاه و سومین خاطره ی چی شد چادری شدم: وقتی امام زمان ظهور کنه...

بسم الله الرحمن الرحیم

محجبه که نبودم هیچ، تو خانوادمون هم هیچکس چادری نیست...

از شش هفت سالگی کنار مادرم نماز میخوندم، با یه چادر نماز سفید با گلای ریز که خودش برام دوخته بود. تو همه ی بازیام بدون استثناء اون چادر همراهم بود. یا به عنوان شنل ازش استفاده می کردم یا دامن یا همون چادر.

متاسفانه بزرگتر که شدم اصلا مسئله ی حجاب جزو مشغولیات ذهنیم نبود. هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم! اما مادرم در عین حال که چادری نیست خیلی مقید و با حجابه. منو با خودش می برد جمکران.

اوایل برام حکم سرگرمی داشت، به خصوص اینکه خالمم با دخترخاله هام میومدن، کلی خوش میگذشت! بعد از چند وقت خالم اینا از شهری که توش زندگی می کردیم رفتن و از قم و جمکران دور شدن اما من هنوزم شبای چهارشنبه با مادر می رفتم جمکران ولی دیگه از شیطونی خبری نبود. کنار مادر می نشستم و فقط می نشستم!!! منتظر میموندم تا دعای توسل تموم بشه و برگردیم!

یه دفعه هوا سرد بود، رفتیم

ادامه نوشته

صد و چهل و نهمین خاطره ی چی شد چادری شدم: تاج بندگی به جای طوق بردگی

شخصیت زده شده بودم.....

شخصیت؟؟

آری!ذهن بیابان گردم ،مرا به سوی بردگی کشانده بود....

بردگی دنیای برهنگی....

در  بازاری آزاد که زنان ،کالاهای مشترکی هستند در آن

اما نه تمامی زنان ..

بلکه، زنانی که برهنگی و جذابیت های ظاهریشان را ،دلیلی بر قیمتی بودنشان یافته بودند...

و من

در این بازار به دنبال

ادامه نوشته

صد و چهل و ششمین خاطره ی چی شد چادری شدم: خدا منتظرمه...

سلام

فاطمه هستم (شراره سابق ) اهل مشهد بی حجاب بودم در حد تیم ملی، اهل موسیقی و ... البته خونوادم هم توجهی به دین ندارند و مقید نیستند.

یک روز یکی از دوستان هم دانشگاهیم اومد پیشم و گفت فردا شب خونمون هیئته میای؟

گفتم نه همچین دعوتم کردی فکر کردم پارت..

گفت: آدرسو sms می کنم اگه خواستی بیا.

نمیدونم چی شد شب هوس هیئت رفتن زد به سرم.تو هیئت زیارت عاشورا خواندند و نوبت به سخنرانی رسید میخواستم برم (چون از شیخا خوشم نمیومد) دوستم گفت چند دقیقه بشین بعد برو.

گفتم باشه ولی نمیدونم چی شد که

ادامه نوشته

صد و چهل و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم: خانواده و سخنرانی مذهبی

سلام

 درست یادم نیست در چه سنی اولین بار بود که چادر به سر کردم اما با وجود اینکه خونواده ام مذهبی هستن و چادری، به خاطر کوچک بودنم و اینکه شاید نتونم چادر را درست نگه دارم همیشه دغدغه داشتن. از آن طرف من هم با حس کودکانه خود اصرار بر استفاده از چادر داشتم.

یادم هست وقتی با چادر مدرسه می رفتم چندین بار نزدیک بود زمین بخورم و نمی تونستم درست چادرم را جمع و جور کنم مثل همه کودکانی که الان با شوق چادر به سر می کنند و نمی تونند درست جمع و جورش کنند.

در کودکی به خاطر جو خانواده و به خاطر اینکه دوست داشتم مثل اونها باشم چادری شدم بزرگتر که شدم

ادامه نوشته

صد و ششمین خاطره چی شد چادری شدم: یک جمله تامل برانگیز

سلام

یادم نمیاد از کی چادری شدم میدونم قبل از دبستان بود و مدتهای مدیدی با چادرم مشکل داشتم اما الان خیلی دوستش دارم

مشکلم این بود که از سن خیلی پایین چادری شدم یعنی زمانی که دخترا از روی احساسات پاکشون دوست دارن به تقلید از مادرهاشون چادر سرشون کنند وقتی بزرگتر شدم؛ مثلا 7 یا 8 ساله ، می خواستم مثل همسن هام بازی کنم و جلوی دست وپامو می گرفت وقتی میخواستم در بیارم با مخالفت والدینم مواجه شدم اون زمان بود فهمیدم که این چیزی نیست که انتخاب منه این یه تحمیله !

اما علاقه ام به چادر اون موقع شکل گرفت که

ادامه نوشته

شصت و چهارمین خاطره چی شد چادری شدم: تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها که...

تو خانواده ما بین دخترا، خواهر وسطیه، که چند سالی از من بزرگتره چادریه،

چادر انگاری شده جزئی از وجودش، یه جور خاصی  میشه وقتی چادر سرشه ... .

وقتی نگاش میکردم دلم میخواست برای یه بارم شده ، حتی امتحانی چند روزی یا حتی چند ساعتی چادر سرم کنم. تا تصمیمم میخواست قطعی بشه از کاری که می خواستم بکنم منصرف میشدم و با خودم میگفتم : منو چه به این کارا ...

تا اینکه سال پیش

ادامه نوشته

پنجاه و هشتمین خاطره چی شد چادری شدم: جمله ای که منقلبم کرد...

از اونجا که یادم میاد پدرم در بچگی یادم داد مسیر مسجد رفتن را

کم کم که بزرگ شدم وتشخیصم بهتر شد لغزشها را نشانم داد که بدانم چطوری برخورد کنم تا مرتکب خلافی نشم

13سالم بود که توی مسجد نشسته بودم خیلی خسته بودم آخه تازه از مدرسه اومده بودم حرفهای حاج آقا هم دلنشین بود حرف از حجاب بود

حرفی زد که منقلبم کرد

گفت:

ادامه نوشته