صد و چهل و پنجمین خاطره ی چی شد چادری شدم: خانواده و سخنرانی مذهبی

سلام

 درست یادم نیست در چه سنی اولین بار بود که چادر به سر کردم اما با وجود اینکه خونواده ام مذهبی هستن و چادری، به خاطر کوچک بودنم و اینکه شاید نتونم چادر را درست نگه دارم همیشه دغدغه داشتن. از آن طرف من هم با حس کودکانه خود اصرار بر استفاده از چادر داشتم.

یادم هست وقتی با چادر مدرسه می رفتم چندین بار نزدیک بود زمین بخورم و نمی تونستم درست چادرم را جمع و جور کنم مثل همه کودکانی که الان با شوق چادر به سر می کنند و نمی تونند درست جمع و جورش کنند.

در کودکی به خاطر جو خانواده و به خاطر اینکه دوست داشتم مثل اونها باشم چادری شدم بزرگتر که شدم

ادامه نوشته

صد و سی و سومین خاطره ی چی شد چادری شدم؛ شهدا من دیگه اون آدم قبل نیستم

امروز خیلی اتفاقی به وبلاگی رسیدم که توش فراخوانی راجع به چادر بود که بیش تر از صد نفر شرکت کرده بودند. با خووندن خاطرات بقیه منم تصمیم گرفتم از چادرم و از اون سال و از مستوره ام و از اون عید بگم. (البته قبلش بگم که مستوره یه اسم مستعاره و برای فهمیدن معنی دقیقش باید کتاب "انجمن مخفی" رو خوونده باشید.)

من از یه خانواده ی عادی و معمولی هستم. مادرم یه خانوم چادریه، اما مثل اکثر خانوم های دیگه است که دلیل چادر پوشیدنشون رو نمی دونند و از روی عادت چادر می پوشند. پدرم هم یه مرد عادیه که هیچ وقت هیچ خواسته و کاری رو به بچه هاش اجبار نمی کنه و تا حد ممکن به اون ها آزادی عمل و انتخاب می ده. به خاطر همین موضوع ما توی انتخاب پوشش آزادی کامل داریم. و من به دلیل نفرتی که از جنس مخالفم و آزادی که توی عمل و پوشش و... داشتند، تا اون جا که امکانش بود سعی می کردم پوشش آزادتری داشته باشم. اما غافل از این که...!

مهر88 وارد دانشگاه شدم. اسفند همون سال

ادامه نوشته

صد و سی و یکمین خاطره ی چی شد چادری شدم؛تو شلمچه به امام حسین قول دادم

اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)

مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت

منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش دانشگاهی به بهانه ی اینکه جلوی دستو پامو میگیره از سرم برداشتم؛ اون موقع هیچ حس خاصی نداشتم حتی نمی فهمیدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خیابون سخته ،حتی نمی فهمیدم که تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته

تا اینکه

ادامه نوشته

خاطره شماره صد و سی چی شد چادری شدم:کوله پشتی و پاره های پیرهن شهدا

حدود هفت هشت سال پیش بود

حوالی طلائیه بچه های تفحص چند تا شهید رو تازه پیدا کرده بودن و داشتند آنها را به طرف یادمان می آوردند پاره های پیرهن و کوله پشتی شهدا هم همراهشون بود؛

از قضا یه کاروانی اومده بود که تیپ و ظاهر خوبی نداشتن، دختر بودن یه چندتائیشون یه جا جمع بودن و داشتن با وضعیت نامناسبی میگفتن و میخندیدن و در مسیر حرکت بچه های تفحص قرار داشتند

 نمیدونم چی شد ، انگار اون بچه ها ناراحت شدن یا دلشون شکست یا هر چی که

ادامه نوشته

صد و بیست و نهمین خاطره چی شد چادری شدم: با چادر تک بودم

سلام ...

 یادم می یاد که وقتی کلاس سوم بودم و مدرسه برامون جشن تکلیف گرفت از اون روز به بعد چادری شدم . چون قد کوتاهی هم داشتم وقتی چادر سر می کردم خیلی تحسین می شدم ...

اما اینکه چطور شد لیاقت چادر سر داشتن به من داده شد رو نمی دونم این هم از لطف خدا بود .

شاید براتون جالب باشه اگر بگم که من تنها دختر چادری بودم که با هم ورودی هام تو دانشگاه قبول شدم!!! یعنی تو ورودی ما فقط من چادری بودم و توکلاس تک بودم این باعث شد که تصمیم بگیرم در همه زمینه ها تک باشم .

من تو رشته خودم شاگرد اول  شدم. تنها انگیزه من برای اول شدن این بود که

ادامه نوشته

مرا چون تو را دارم نشان هم می دهند ولی

مرا چون تو را دارم نشان هم می دهند ... ولی

با هم پچ پچ می کنند، با زخم زبان مرا نشانه می گیرند ... ولی

...

ولی ... نمی دانند که دیگر کارساز نیست ... دیگر من اوج گرفته ام در آسمان بی انتهای بندگی ...

هرآنچه هستی ... بازآ ارسال با کامنت

پرتو سیاهرنگ چادرم

آی دنیا !

میخواهم امروز برای اولین بار رنگ چادر خود را به رختان بکشم،

میخواهم امروز بگویم که من چقدر خوشبختم وقتی غرور را در هنگام برداشتن گامهایم در این کره خاکی لمس میکنم چون من سیاهی بر سر دارم که از سیاهی آسمان شبهای حیاط خانه هایمان برّنده تر است چه کسی جرأت دارد به حریم من نفوذ کند؟ دشمنی که در آنسوی این مرز و بوم سکنی گزیده و تلسکوپ هایش را به سمت من گرفته و بدون قدری چرت زدن صبح و شام بدنبال دزدیدن این غرور من است؟ نه،نمیگذارم!

بارها راههای مختلفی به من پیشنهاد دادی برای اینکه این سیاه را کنار بگذارم و یا در زندگی ام کم رنگش کنم،

چه روزهایی که در شک بودم برای اینکه آیا این سیاه بر سرم باشد یا نه!

حال من میدانم که

ادامه نوشته