دویست و هفتاد و پنجمین خاطره چی شد چادری شدم: نشانه ي محبتم به اهل بيت عليهم السلام

 از بچگی چادر را دوست داشتم، ماه محرم همیشه چادر سر می‌کردم، یه دوره کوتاه هم وقتی ابتدایی بودم سر کردم ولی چون فقط از سر ذوق بود کنار گذاشتمش، نگه داشتنش برام سخت بود.

کم کم بزرگ شدم، عاشق اهل بیت بودم ولی به حجاب اعتقادی نداشتم،کسی نبودم که چیزی رو بدون دلیل قبول کنم و هیچکدوم از دلایلی که افراد مختلف برام می آوردن هم قانعم نمی‌کرد.

من چادر را بخاطر زیبایی و کشش خاصی که به اهل بیت داشتم، دوست داشتم اما حجاب رو جور دیگه ای تعبیر می‌کردم. و طبق اون تعبير، دلیلی برای آن قدر پوشوندن خودم پیدا نمی‌کردم.

بدحجاب بودم، خیلی بدحجاب و به خاطرش از خیلی ها حرف می‌خوردم و همین منو از چادر دور می‌کرد، اما برایم مهم نبود. مادرم هم

ادامه نوشته

دویست و نهمین خاطره ی چی شد چادری شدم: از محبت های برادرم تا پیدا کردن آدرس واقعی

برادرم اعتقاد داره اگر هر دختری در خانواده ی خودش از نظر عاطفی تامین بشه دیگه محبتهای کاذب محیط بیرون خونه براش جذاب نیست.

شاید یکی از دلایلی که بیشترین محبت رو توی خانواده نسبت به من و خواهرم داره همین باشه. این ابراز محبتها هرچند که از ابتدا عمیق هم نباشند ولی با ادامه یافتنشون در قلب و روح آدم ریشه می کنه مثل رابطه ی من و برادرم که قبل از دبیرستان رفتنم اصلا خوب نبود ولی با همین روند به جایی رسید که حرفهای برادرم برام جای فکر و عمل کردن داشت و الان  پیشرفت دینی و علمی خودم رو مدیون ایشون هستم.


البته از اولش اینطوری نبود، برادرم چهار سال از من بزرگتر هستند، طبیعتا مثل خیلی از خواهر برادرهای دیگه تو خونه دعوا و بحث داشتیم. تا اینکه

ادامه نوشته

صد و پنجاه و یکمین خاطره ی چی شد چادری شدم: مدال افتخارم و دلیلش

تقریبا شش ماه پیش با وبلاگ من و چادرم، خاطره ها آشناشدم. با خاطره های قشنگی از  چادری شدن.

خیلی خوبه که از خاطره هامون با چادر بگیم. اما اجازه بدید من یه طور دیگه شروع کنم. اجازه بدید از چادری موندن بگم. از فراز و نشیب های زندگی که می تونه توی تصمیمات و حتی اعتقادات آدم تاثیر بذاره.

تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه اما بعد از ازدواجش چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا....

تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه دانشگاه قبول بشه و چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا...

تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه استخدام اداره یا شرکتی بشه و چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا...

تا حالا دیدین دختری رو که

ادامه نوشته

صد و سی و هشتمین خاطره ی چی شد چادری شدم؛ من هم داداش دارم

اولین بار نه سالم بود که مامان چادر خودشو برام کوچیک کرد !!!!

چادر عبا برام دوخت ...

خیلی دوسش داشتم اخه شبیه چادر عمه زینب تو خورشید کاروان شده بود هم مدلش هم برقی که میزد !!!

( خورشید کاروان یه نمایشه که کار گروه فرهنگی فدکه که تا حالا چند صد بار توی شهر ها و کشورهای مختلف و البته کرمانشاه هم برگزار شده و منم تو اون نمایش بازی کردم خانومی که نقش عمه زینب مون بود خیلی دوست داشتنی بود هنوزم باهاشون در ارتباطم و عمه زینب صداش میکنم !!! خورشید کاروان اولین بار منو با امام حسین اشنا کرد !!!)

هر جایی هم که با چادرم میرفتم کلی برام ذوق میکردند منم اونقدر دوسش داشتم که نگو ....

اخیییییییییییی یادش بخیر خونه ی همسایه مون که تو ماه صفر روضه میگرفتن سرم می کردم و همش گلاب می پاشیدم سر مردم !!!!

تا بزرگ و بزرگتر شدم اونقدر بزرگ که به نظرم حجاب دست و پا گیر بود که به نظرم ازادیم رو ازم میگیره که به نظرم با روسری خیلی زشت میشدم !!!!!

تو فامیلا و دوستامون همه

ادامه نوشته

هشتاد و سومین خاطره چی شد چادری شدم: تاثیر برادرم و حرف های مربی قرآنم

سلام

تو خانواده ما برادرم خیلی مذهبی هستند، من از بچگی تحت تاثیر و تذکر های ایشان بودم اما از طرفی هم به شدت از طرف مادر و خواهر هایم و همه فامیل(همه فامیل) مسخره می شدم

سعی می کردند جلوی من را بگیرند تا به قول خودشون من هم مثل داداشم نشوم. اما خدا نخواست و من با صحبت های یکی از مربی های قرآنم بعد از سال ها کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیمم را  گرفتم

حدودا سه سال پیش بود مربیمون سر کلاس

ادامه نوشته

هفتاد و چهارمین خاطره چی شد چادری شدم: اولش از قهر برادرم شروع شد اما...

چادری شدم چون احساس میکنم چادر برام یک حصاره که دست هیچ مفسدی بهم نمیرسه

راستش اولش از وقتی شروع شد که من سوم راهنمایی بودم (من از اول راهنمایی گاهی چادر میزدم گاهی نمیزدم)

اما سوم راهنمایی داداشم باهام قهر کرد و گفت باید چادر بزنی که باهات آشتی کنم

منم چادر رو خیلی دوست داشتم اما سختم بود، چون بدم می اومد کسی بهم چیزی تحمیل کنه

من چادر رو از بچگی انتخاب کرده بودم اما با خودم قرار گذاشته بودم از اول دبیرستان چادری بشم آخرش قهر برادرم کار خودش رو کرد و خوشبختانه یکسال زودتر چادر زدم

چادر میزدم اما گاهی از سختیاش عصبی میشدم تا

ادامه نوشته

چهل و هفتمین خاطره چی شد چادری شدم؟: یک جمله تکان دهنده

راستش چادرو خیلی دوست داشتم.فقط خجالت می کشیدم سرم کنم. احساس می کردم با چادر همه یه جور دیگه بهم نگاه می کنند. با این حال ماه محرم و رمضان و ... سرم می کردم.

یه روز برادرم کتابی راجع به حجاب آورد خونه.

یادم نیست اسم کتاب چی بود.شروع کردم به خوندنش. خیلی تکان دهنده بود. مخصوصا یکی از جملاتش منو متحول کرد.

 نوشته بود:

اگر

ادامه نوشته